کلوپ پاندا ...
سلام دوستای گلم...
امشب من خیلی خوشحالم آخه باباجون حمیدم اومد دنبال من و مامانم و ما رو برد به کلوپ پاندا جاتون خالی خیلی خوش گذشت من حسابی بازی کردم
توپ بازی عجب حالی داد حسابی کیف کردم .مامانم که میدید من آنقدر خوشحالم داشت عشق میکرد و نمی دونست که چه جوری از من عکس بگیره آخه باید هم حواسش به من باشه و هم از من عکس بگیره . مامانم خیلی خوشحال بود که من دارم بازی میکنم و خوشحالم آخه من ١ هفته است که مریض شدم و یکخورده بد قلق بودم و به قول مامانم لاغر شده بودم .
مامانم حسابی خسته کردم اخه من تا ٤ تا پلا بیشتر نمی تونستم بالا برم برای همین مامانم مجبور بود من تا بالا ببره و زود بیاد پائین تا بتونه از من عکس بگیره.
مکعباش خیلی سنگین بود برای همین تا ٢ تا بیشتر نمی تونستم بزارم روی هم