تولدت 1 سالگیت مبارک ...
سلام . یک هفته است که مامان و بابا با هم حرف یک جشن با هم میزدند ولی من نمی فهمیدم که جشن کی هست تا اینکه صبح روز 92/03/23 که از خواب بیدار شدم دیدم مامان خونه رو تزئین کرده . مامان تا من دید اومد و من بغل کرد و بوسید و بهم گفت تولدت مبارک عزیزم امروز 1 ساله شدی
مامانم بهم گفت : از خدا ممنونم که همچین دختر ناز و خوبی به من داده . خیلی دوستت دارم...
روزهایت شاد شاد ، آسمانت بی غبار،
سهم چشمانت بهار، قلبت از هر غصه دور ،
بزم عشقت پر سرور، بخت و تقدیرت قشنگ ،
عمر شیرینت بلند، سرنوشتت تابناک ،
جسم و روحت پاک پاک
آخ جون وقت اون رسیده که شمعها رو فوت کنم ولی یک چیزی میگم به کسی چیزی نگید . مامانم به جای من فوت کرد
مامان جون فاطمه و باباجون عباس
باباجون حسین و مامان جون مریم
خاله جون پریسا
عمه جون زهره و دختر عمه های عزیزم
شقایق،شادی،شیدا
خالهجون زهرا و عمو رضا
خانواده بابا
خانواده مامان
دایی جون مهدی
از صبح داشتم لحظه شماری میکردم تا وقت کادو ها بشه از همه بیشتر دوست داشتم کادو دایی جون بازکنم چون از همه بزرگتر بود .وقتی باز کردم دیدم دوچرخه است آخ جون خیلی دوستش دارم ، بقیه کادو ها رو هم دوست دارم و از همشون ممنونم .
چون جشن بعد از شام گرفتن من خیلی خسته شده بودم ، برای همین برای عکس گرفتن زیاد همکاری نمیکردم و غرغر میکردم. ولیبالاخره اون شب تمام شد و یک روز خوب برای من یادگار موند . از بابام ممنونم که برای جشن من خیلی زحمت کشید.