الهی فدای صورت پف کردت بشم...
سلام عزیز دلم . میخوام از روزی که میخواستی به دنیا بیای برات بگم. قرار بود 3/20 به دنیا بیای ولی متاسفانه نیومدی . 3 روز صبر کردم شاید به دنیا بیای ولی نیومدی برای همین هم من 3/23 رفتم بیمارستان و دکتر هم تا من دید گفت باید الان خودمون بیاریمش بیرون . برای همین وقتی به دنیا اومدی یک کوچولو دستات چروک شده بود ولی خیلی خوشکل بودی . دوست داشتم وقتی به دنیا می یای فورا بغلت کنم ولی آنقدر که حالم بد بود نتونستم بغلت کنم و خانم دکتر فقط تو رو نشونم دادن .
الهی فدات بشم مادر اینجا گشنت بود که آنقدر گریه میکردی . آخه خیلی دیر آوردنت پیشم . بعد از 2-3 ساعت بود . تازه اونم مامانی اومد و تو رو آوردن پیشم . اون شب خاله زهرا و مامانی پیشمون بودن و از ما نگهداری کردن . این عکسها رو هم خاله زهرا گرفته.
فرداش بابایی و بابا اومدن دنبالمون و آوردنمون خونه . مامان جون هم برامون اسپند دود کرد .
بابا هم تیپ زده بود . (رفته بود لباس خریده بود). بابا خیلی دوست داره که رفته لباس خریده برای دیدنت.
ولی اون شب به مامان خیلی سخت گذشت چون من شب که آوردنم خونه حالم بد شد و مجبور شدن من ببرن بیمارستان . ولی زود خوب شدم و اومدم پیش دخمل نازم .