یسنایسنا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

یسنا دختر آریایی

عید سعید قربان مبارک ...

  سلام عیدتون مبارک دستهارابرده ام بالاخدايم راصداكردم،نميدانم چه ميخواهي،ولي امشب براي تو،براي رفع غمهايت،براي قلب زيبايت،براي آرزوهايت،به درگاهش دعاكردم. *عيدسعيدقربان مبارک*       طفلک ببیی ها خیلی د لم براشون میسوزه آخه امروز خیلی ها رو قربای میکنند .         عید قربان امسال روز چهارشنبه 92/07/24 بود مامان جون فاطمه و عمه جون زهره اومدن خونه ما ، میدونید که ما به خاطر بابا حمید نمی تونیم بریم بیرون .   ...
27 مهر 1392

اولین عید ....

سلام.  من دارم وارد سال جدیدی میشم که اولین عید عمرم است سال 92 خیلی خوشحالم و راستی من الان 10 ماهم . ما امشی داریم میریم خونه مامان جون فاطمه . همه دور هم هستیم .  خونه مامان جون فاطمه که میرم نمی تونم یکجا بشینم باید از همه جا  برم بالا آخه مامانجون به من چیزی نمیگه .         من اینجا تازه میتونستم از وسائل بگیرم و بلند یشم و راه برم . البته خیلی هم زمین میخورم .       امروز با خانواده بابا رفتیم پارک وکیل آباد . خیلی خوش گذشت . من تا جایی که تونستم شلوغ کاری کردم . اینجا سعی داشتم که پاهام بکن توی لیوان.ولی مامانم منو دعوا میک...
27 مهر 1392

لالایی ...

  لالایی ماه و مهتابه   لالایی مونس خوابه       لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه     لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه     روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه     لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه     لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه     لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره     توی چشمون درویشش نگاهی مهربون داره     لالایی های ما ماهه بدون ناله و آهه     بخون لالایی و خوش باش که عمر غ...
19 مهر 1392

دخترم رفته آرایشگاه...

امروز رفتیم خونه خاله زهرا مهمونی خاله هم از فرصت استفاده کرد و حسابی از من عکس گرفت آخه قرار بعدش برم آرایشگاه موهام کوتاه کنم ....               من اومدم امروز رفتم پیش حمید آقا ، آرایشگری که موهای بابام کوتاه میکنه . نبودید ببینید که مامانم چه ذوقی کرده بود که داشتن موهای من کوتاه میکردن آخه تعجب کرده بود که من آنقدر ساکت نشستم و گذاشتم حمید آقا موهام کوتا کنه و خلاصه حسابی قربان صدقه ام شدش.                       ...
19 مهر 1392

هشت ماهگیت مبارک ....

  سلام دوستای گلم یک چیزی رومیدونید من امروز هشت ماهه شدم. هووووووووووورا خیلی خوشحالم چونکه هر روز دارم بزرگتر میشم و میتونم زودتر شلوغکاری کنم.               حدیث خانم نوه دایی مامانم   خاله جون من از پشت سر گرفته که نخورم زمین .                       ...
19 مهر 1392